×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

رزیتا

با خرد بیاندیش

× مطالب جالب و خواندنی و البته نکاتی در مورد آیین پاک زرتشت
×

آدرس وبلاگ من

rozaa.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/goler30

?????? ???? ?????? ???? ????? ????? ??? ????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ????? ????? ??? ????

چرا عشق به نفرت تبديل مي‌شود؟



آيا عشق واقعاً به نفرت تبديل مي‌شود؟
 

اگر واقعيتش را بخواهيد نه.
عشق واقعي هيچوقت به نفرت يا هر چيز ديگري تغيير
چرا عشق به نفرت تبديل مي‌شود؟نمي‌يابد.

کريشنا مي‌گويد که تامل، مديتيشن يا تمرکز روي يک شيء موجب ايجاد جذبه و وابستگي به آن شيء مي‌شود. اين وابستگي به ميل به مالکيت و لذت بردن از آن شيء منتهي مي‌شود. اين ميل به اشتباه عشق خوانده مي‌شود. اما اين فقط يک جلوه از حالت عشق است. حالت‌ها هميشه در حال ريزش هستند. اين موجب ايجاد کيفيات مختلف مي‌شود. وقتي ميل فردي ميسر نشود، سپس خشم ايجاد مي‌شود. خشم يک عضو از خانواده نفرت است و موجب افکار و اعمال مخرب مي‌گردد.
روح بخشي از انرژي خدايي است. فقط زماني مي‌تواند به آرامش پايدار برسد که به خدا بپيوندد. اما وقتي روح جسم مادي اشغال مي‌کند، نتيجه به دست آمده دوگانه است. روح مثل يک کودک احساس مي‌کند گم شده و از مادر خود جدا شده است. در آن وضعيت گم‌گشتگي، از روي ناداني و جهل، به دنبال پيوستگي با ارتباطات مادي است. علت ريشه ‌اي اين ميل به پيوستگي با يک انسان، يک علت معنوي است. همچنين يک ترس، ترس از تنهايي، ترس از گم کردن خود (جسم) و چيزهايي که مربوط به خويش است، مثل اعضاي خانواده، اقوام و دارايي‌ها به وجود مي‌آيد. دليل آن دوگانگي است که از تطبيق اشتباه با جسم مادي ايجاد شده است.
يک ميل عميق و ناخودآگاه به خاتمه دادن به اين دوگانگي و رسيدن به يک کمال وجود دارد. وقتي کسي به جسم مي‌پيوندد، هميشه يک حس پوچ و خالي دروني خواهد داشت.

در سطح فيزيکي هيچکس کامل نيست. اين ممکن نيست. فرد خود را بعنوان يک مرد يا زن تصور مي‌کند، يعني فقط يک نيم از کامل. درنتيجه، در سطح جسمي ميل به تکامل خود را در جذب شدن به جنس مخالف نشان مي‌دهد. مثل جذب شدن غيرقابل ‌مقاومت بين دو قطب مخالف يک آهنربا مي‌ماند. پيوستگي جنسي نزديک‌ترين کمالي است که فرد مي‌تواند در سطح فيزيکي به آن دست يابد. اما اين هم فريبنده‌ترين کار است زيرا فرد را در يک مفهوم جسمي از زندگي مدفون مي‌کند "عاشق شدن" قدرتمندترين و فراگيرترين تصور غلط است. درنتيجه، همه مذاهب بزرگ دنيا محدوديت‌هاي خاصي را براي پيوستگي بين مرد و زن وضع مي‌کنند.

به نظر مي‌رسد که پيوستگي مرد-زن رهايي از ترس و عدم کمال ايجاد مي‌کند. اما افسوس که بسيار دور از حقيقت است و اين تنها يک مفر زودگذر است. فقط يک تلاش براي آزادي است که قطعاً موجب شکست است. فقط جايگزين نفس براي رستگاري است.

روانشناس معروف ام. اسکات پِک (M. Scott Peck)
 عاشق شدن را به شکل يک سقوط جزئي و موقتي نفس فرد تعريف مي‌کند. او مي گويد، "عمل عاشق شدن عمل برگشت است. تجربه پيوستن با معشوق تجربه پيوستگي با مادر در دوران نوزادي را يادآور مي‌شود." يک نوزاد تازه متولد شده نفسي ندارد. من يا تو براي او تفاوتي نمي‌کند. او و جهان يکي هستند. هيچ مرزي نيست که نوزاد را از بقيه جهان جدا کند.
اما هرچه نوزاد رشد کرده و بزرگتر مي‌شود و تجربه به دست مي‌آورد، کم‌کم متوجه خود بعنوان موجوديتي جدا از بقيه جهان مي‌شود. حس "من بودن" شروع به ساخته شدن مي‌کند. کم‌کم نفس او ايجاد مي‌شود. نوزاد شروع به فهميدن اندازه و محدوده جسمي خود مي‌کند. صدا، افکار و احساسات خود را تشخيص مي‌دهد. محدوديت‌هاي خود را درک مي‌کند. علم اين محدوديت‌ها در ذهن فرد، مرز نفس ناميده مي‌شود. اين فرايند رشد مرز نفس در کودکي تا نوجواني و بعدها در بزرگسالي ادامه پيدا مي‌کند.

يک فرد بزرگسال در پشت اين مرزها احساس تنهايي مي‌کند. يک حس تنهايي دردناک هميشه با اوست. به همين دليل يک حس غيرقابل‌ مقاومت به شکستن اين مرزها و برگشت به وضعيتي که در رحم مادر بود وجود دارد. عاشق شدن آن حس را به طور موقت زنده مي‌کند. عاشق شدن مرزهاي نفس را مي‌شکند و فرد با معشوق خود احساس پيوستگي مي‌کند. ديگر احساس تنهايي نمي‌کند. اما اين فقط يک تسکين موقتي است.

روانشناسان ميل به عاشق شدن را اينگونه توصيف مي‌کنند. اما از ديدگاه معنوي، اين به وضعيت مشروط روح مربوط است. روح تا زمانيکه سايبان خدا بر سر او نباشد نمي‌تواند به خوشبختي دائمي برسد. وقتي فرد نمي‌تواند خود را به خدا بسپارد، خود را به ديگري تسليم مي‌کند. هيچ انتخابي در کار نيست.

وقتي کسي خود را تسليم خداوند مي‌کند، احساس کمال خواهد کرد. ديگر هيچ ميل مادي نخواهد بود. اقيانوس منبع همه آب‌هاست. آبي که در اقيانوس نباشد، مثل آبي که در رودخانه است، هميشه مي‌خواهد که به اقيانوس برسد. وقتي به آن رسيد ديگر از آن تکان نمي‌خورد. درمورد روح هم وضع همين است. تا زمانيکه رابطه خود با خالق خود، خداوند، را نفهميده باشد، ميل دارد که به او بپيوندد. اما در وضعيت مشروط، از روي ناداني، آن ميل به يک انسان مادي سپرده مي‌شود که آن آرامش پايدار را به او نمي‌دهد زيرا آن فرد هم از همان خلاء رنج مي‌برد. درنتيجه، آن عشق به آخر مي‌رسد و به يک حس تند و تلخ تبديل مي‌شود. دليل آن اين است که طرف مقابلتان خيلي زود طوري رفتار مي‌کند که نيازهاي نفس شما را برآورده نمي‌کند. دليل آن هم اين است که آن فرد خود نفسي دارد که جدا از نفس شماست. انتظارات و تمايلات او از مال شما متفاوت است.

وقتي عاشق هستيد، اين فقط يک سقوط جزئي نفس است. نفس باقيمانده خود را اثبات مي‌کند. در سظح جسمي و رواني، هم شما و هم طرف مقابلتان کامل نيستيد. دو موجوديت ناکامل که به هم بپيوندند کامل نمي‌شوند. هر دوي آنها به دنبال ارضاي فردي هستند. و اين مسئله موجب تضاد و تعارض نفس‌ها مي‌شود. آن حس ترس، درد، تنهايي و نقص، که بخشي از هوشياري نفساني است، که با عشق پوشيده شده بود الان دوباره پديدار مي‌شود. رابطه عشقي مثل اعتياد به موادمخدر است. موادمخدر شما را فقط براي مدتي بالا مي‌برد. وقتي به آن عادت کرديد، ديگر اثر ندارد. درنتيجه، هر رابطه عشقي که به اندازه کافي طول کشيده باشد و به اندازه کافي نزديک بوده باشد، نهايتاً به حسي تلخ تبديل مي‌شود.

وقتي حس تنهايي، درد و ترس پديد مي‌آيد، به نظر مي‌رسد که شديدتر از قبل هستند. دليل آن اين است که به آن‌ها عادت نداريد. قدرت تحمل شما ضعيف شده است. و نکته خنده‌ دار اين است که فکر مي‌کنيد طرف مقابلتان دليل اينهاست. به اين دليل عشق به نفرت تبديل مي‌شود. به خشونت تمام که بخشي از درد شماست به او ضربه مي‌زنيد که يک چرخه باطل پديد مي‌آورد. او هم در مقابل به شما ضربه مي‌زند و اين مهر تاييدي بر حس نفرت شما مي‌زند. ازآنجا که اين عشق مادي بوده بايد با شوربختي پايان گيرد.

عشق واقعي نمي‌تواند ناگهان به متضاد خود تبديل شود. عشق فقط يک جهت دارد. به سمت عشق بيشتر و بيشتر پيش مي‌رود. اگر در رابطه‌ تان هم عشق و هم متضاد آن را حس مي‌کنيد، بدانيد که اين عشق نيست. هر حسي از عشق که به خشونت جسمي و احساسي تبديل شود، از ابتدا عشق نبوده است. شما نمي‌توانيد به کسي که عاشقش هستيد حسادت کنيد.

آيا همه اينها به اين معنا است که بايد دست از روابط مادي بکشيم؟ اين نه عملي است نه ممکن. انسان يک موجود اجتماعي است. هيچ مرد يا زني تنها نيست. ما بايد در اجتماع زندگي کنيم و براي زندگي به ديگران وابسته هستيم. درنتيجه، نمي‌توانيد دست از روابط برداريم اما بايد بايد ذات موقتي اين روابط مادي را بدانيم. رابطه اصلي ما با خداوند است. همه چيز به او مربوط است. او منبع همه چيز است. با درک رابطه ‌مان با خداوند مي‌توانيد با ديگران نيز مرتبط شويم. اين عشق واقعي است که هيچ وقت به نفرت تبديل نمي‌شود. اين عشق فقط روز به روز بيشتر مي‌شود و هيچ‌وقت سرريز نمي‌گردد.

منبع : مردمان
چهارشنبه 23 آذر 1390 - 11:38:38 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
× برای این پست نظرات ارسالی پس از تایید مدیر وبلاگ به نمایش در خواهند آمد

آخرین مطالب


جشن خوردادگان


هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن!


???


چنین گفت فردوسی‌ بزرگ


حجکم مقبولا !!!!!!!!!!ا


پاسخ سوالاتی در باره ی آیین زرتشتی


تاریخچه پول در ایران


جشن اردیبهشتگان گرامی باد


پس اونا چی ؟؟؟؟؟؟؟


یاد دارم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

486574 بازدید

144 بازدید امروز

146 بازدید دیروز

1334 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements